فقر شدید واژگان در:

زخم گلوی مرد، پشت گردن زن به گزارش گروه هنری صدای گامبرون یادداشتی از محمدرضا رکن الدینی آلن کاوالیه : ۱- فرانسه همواره ما را مدیون نگاه داشته، به سینمایش. از امپرسیون ها تا موج نو و بعدها. و در این میان روبر برسون هم. هر کدام از این نوع سینما، خود خالق سبکی بود. […]

زخم گلوی مرد، پشت گردن زن

به گزارش گروه هنری صدای گامبرون

یادداشتی از محمدرضا رکن الدینی

آلن کاوالیه :

۱- فرانسه همواره ما را مدیون نگاه داشته، به سینمایش. از امپرسیون ها تا موج نو و بعدها. و در این میان روبر برسون هم.

هر کدام از این نوع سینما، خود خالق سبکی بود. گاهی شیوه ی جمعی و گاه یگانه و شخصی: رب گریه و آلن رنه.

آلن کاوالیه اما حیران میان این دو! از یک سو کورسوی موج نو، و از دیگر سو به تکامل و شخصی سازی: هر چند متاثر از برسون. و گاهی فراتر.

اگر چشم از آنها که نامشان آمد پوشیم، آلن کاوالیه میشود اعتبار سینمای فرانسویها.

و این اعتبار نه از بابت موضوعهایش، که بیشتر و حتما متوجه ساختار اوست. چراکه موضوعه ا و داستان ها، همواره از آغاز سینما بوده اند!

کاوالیه اما ایستاده بر ایده؛ ایده یی پر از شکل. شکلی که همچون “Libera Me 1993 ” به نهایت میشود. باشد که در این راه رنجی متحمل؛ و گاه خود خواسته، بر هیاکلِ بسیار، زخم میزند.

چه از بیرون و آنچه ناپیدا.

اما پیش از ورود به امر سبک شناخت او، لازم است یادآورم که آنچه در ادامه روبرو میشوید، حاصل نگاهی به ۴ اثر آلن کاوالیه است.(حجم بسیاری از نوشته بر دوش Libera Me ست) آثاری که البته ۳۰ سال کاری او را در بر دارند. Unvanquished1964 The و ۱۹۶۸Heartbeat و ۱۹۸۶Therese و مهمتر از همه Libera Me 1993

در ۴ فیلمی که مدام با مساله آزادی و تنهایی روبروایم. هرچند این آزادی و تنهایی گاهی به ناکامی، گاهی به یادگار و در انتها و مشخصا در فیلم ۱۹۸۶Therese  و Libera Me 1993 به نهایت میشود.

در میان این مهم، با مفاهیم و موضوعات دیگر مانند جامعه بورژوایی و سیاسی و مذهبی روبرو میشویم. البته دولت تمامیت خواه جای خود. (بیشترین مبحث از این مجراست)

البته که نمیتوانیم برچسب هیچ کدامشان را به کاوالیه چسبانیم. او نه در مقام صادر کننده بیانیه های سیاسی و سازمانهای زیر زمینی، و نه جایگاهی را به عنوان واعظ بر خود متصور میشود.

کاوالیه گر چه صدای روز جامعه خود است{و حتی جامعه ای در آنسوی دنیا، که همین اکنون به رنج دولت} اما با ایستایی بر فهم خودش. و نه مصرف شدهگی.

او تعیین میکند، چه بسازد و چگونه! که امر دوم، می چربد بر گفتگوی ما.

با تعقیب روند فیلمسازی آلن کاوالیه از سبب کیفیت، میتوان به دو نشان شد: چهگونگی و گریز؛ گریز از شیوه های نخستین اش. برای وضوح بیشتر میتوان به ۳ دوره کاری او متوجه شویم. پیش از ترز، ترز؛ و Libera Me 1993 .

در فیلم نخست که بازیگران روز سینمای فرانسه و ایتالیا{آلن دلون- لئا ماساری} را به اختیار داشت، البته که نیم نگاهی هم به گیشه بوده. با اینهمه اما جایگاه آلن دلون با کیفیتی نا آشنا{اندکی} به نمایش است. (بگذریم از تم همیشگی او، یعنی “تنهابی”

انزوای او از جنس فیلم نوآر و مشخصا “همفری بوگارت” ی نیست. تنهایی آلن دلون حاصل زخمیست که بر جهان{جنگ، سیاست و…} میشود. و او حامل این زخم. و خراشی بر آن.

در این فیلم گر چه عشق هست و احساس، اما چگونگی و پرداختن به آن، ارجح تر. شیوه کاوالیه در مورد خاص، پرهیز از پرگویی است. در واقع با کمتر نشان دادن، بیشتر میآفریند. بخشهای آشنای عشق را که چشم بیننده همواره بدانها عادت داده شده را پنهان می کند. از این بابت که بیننده، مخاطب باشد؛ تا بتواند به مشارکت ببرد فیلم را.

کاوالیه نشان میدهد برای نمایش احساس، پشت گردن یک زن کافی است! و پهلوی زخمی مرد! و مهمتر اینکه بدون آنکه احساس از پیش تعیین شدهای داشته باشیم، به دیگری عشق بدهیم. آنهم بدون لمس یک دست.

میشود از آنسوی دیوار و پشت درب اتاق هم به تقسیم احساس مشغول شد.(کمک کردن آلن دلون به لئا ماساری در بند و بدور از چشم عناصر سازمان)

با این حال شکل فیلم کاوالیه آنچنانی نیست که بتوان بر آن قائم شد, به ذاتاش.

ترز اما آمال همه ما بود. شخصی و مستقل. با اینکه قرار بر زندگی یک قدیسه گذاردهایم، از طریق مذهب ترز را به یاد نمی آوریم. که بیشتر شیوه و چهگونگی و کیفیت بیان ایدهی او از قدیس ترز را.

در این بین حذف موسیقی، کار را از فضای مستقیم گوی صرفا دینی و آن جهانی، نجاتش میبخشد.

کاوالیه شبیه برسون در محاکمه ژان، با حذف صحنه پردازی آن چنانی و دکورهای عظیم فیلمهای تاریخی، عریانی عرفانی خاصی به فیلم می بخشد. تو گویی بر تابلویی از رنگ و نور ایم. با حضور نابازیگران غیر مشهور و سکوتی پر مغز.

نرز کاوالیه سهم بیشتری از نور فیلم ندارد، ترز او همان قدر از ارتفاع و زوایای دوربین ارث می برد که دیگران. در واقع آلن کاوالیه “ترز” را در ابتدا، صورتی آندنیایی و ماورایی جلوه نمیبخشد. بلکه در نهایت سادهگی! البته که سادهگی از نوع برسون.

فیلم پر است از حداقلها: دیالوگ، حرکت دوربین، صدا و غیره. خود این امر سبب توجه بیشتر مخاطب(و نه بیننده) می شود به شناخت “ترز”. بی آنکه بخواهیم از طریق همذات پنداری و فوج فوج ضربات موسیقی، احساس خویش را خرج نماییم.

تمام مواد و ماتریال مورد استفاده آلن کاوالیه اینهاست: رنج و درد و تنهایی و صومعه و امثالهم. و داستان ترز که اصالتا نه از او و نه در زمان اوست.

لکن آنچه محصول کاوالیه است، نحو و چگونگی به اختیار داشتن عناصر…

برای شناخت سینمای آلن کاوالیه لمیدن بر “ترز” بس نا ثواب! چرا که او گامهای بزرگتری برای پیشنهادات سینماییِ ویژه ارزانی مان داشته.

Libera Me 1993   همانی بود که برسون آرزو داشت. تو گویی این مرد پشت دوربین کاوالیه همواره به حضور بوده!

اگر بخواهیم به تفاوت میان نمایش، شعر، موسیقی و ادبیات برابر سینما اشاره داشته باشیم، بی شک مثالترین نمونه همین Libera Me  ست. به طوری که اگر کاوالیه این اثر درخشان اش را پیش از موج نو می ساخت، گدار راه پر ثواب تری را برای سینمای شاید مارکسیستی و سیاسی اش به انتخاب میداشت.

Libera Me 1993 :

به وقت دیدن Libera Me زبان مُهر میشود و دهان بسته! چه میتوان گفت بر این جهان که کاوالیه ساخت؟ آیا نباید قدیس سینمایش بخوانیم؟

از هر سو که نگاه داشته باشیم چه به مفهوم و معنا و ایده و چه ساختار و شکل. در هم شده گی ناب؛ به هر دو وجه مذکور. پیوند شدهگی یگانه در سینما.

برای تعریف دادن از یک اثر همواره از داستان آن آغاز؛ لکن راهی بس عبث در اینجا! چگونه میتوان داستانی برایش متصور شد؟ با فراوان نشانه های ساختاری؟

ادامه میدهیم…